شماره ١٤٨: ز بس به کشتن من تيغ مايل افتاده است

ز بس به کشتن من تيغ مايل افتاده است
هزار مرتبه در پاي قاتل افتاده است
چو گردباد به گرد سر زمين گردم
که به افتادگي من مقابل افتاده است
به بال همت گردون نورد من بنگر
به اين مبين که مرا رخت در گل افتاده است
هزار مرحله از کعبه است تا در دل
دلت خوش است که بارت به منزل افتاده است
غرض ز صحبت دريا کشاکش است چو موج
وگرنه گوهر تمکين به ساحل افتاده است
زبان شمع مگر مصرعي ز صائب خواند؟
که باز شور قيامت به محفل افتاده است