شماره ١٤٠: خوشا دلي که نمکسود از ملاحت اوست

خوشا دلي که نمکسود از ملاحت اوست
کباب آتش بي زينهار طلعت اوست
به سر دهند عزيزان گلستانش جاي
چو سايه هر که گرفتار نخل قامت اوست
سري کز افسر خورشيد مي ستاند باج
همان سرشت که در وي هواي خدمت اوست
دهان شير بود امن تر ز ناف غزال
مرا که جوشن داودي از حمايت اوست
چه نسبت است به صبح آن بياض گردن را؟
که فرد باطلي از دفتر صباحت اوست
کسي است عاشق صادق چو صبح در آفاق
که صرف آه کند يک دو دم که قسمت اوست
اگر ترا نظر موشکاف، احول نيست
نظام عالم کثرت دليل وحدت اوست
زمين سوخته را ابر مي کند سرسبز
اميد نامه صائب به ابر رحمت اوست