شماره ١٣٦: حذر کنيد ز چشمي که آسمان گون است

حذر کنيد ز چشمي که آسمان گون است
که همچو سبزه شمشير تشنه خون است
ز گريه اي که به دامان دشت مجنون ريخت
هنوز داغ لاله کشتي خون است
دل رميده من گرد کاروان غزال
جنون دوري من گردباد هامون است
ز مرگ، صولت ديوانگان نگردد کم
که چشم شير چراغ مزار مجنون است
ز شکر، جرأت اهل هوس فزون گردد
زبان شکوه عشاق نعل وارون است
گرفته اند بر او همچو طوق فاخته تنگ
به جرم اين که درين باغ سرو موزون است
نشانه تنگ کند بر خدنگ ميدان را
دلي که نيست هوايي هميشه محزون است
به عشق حسن چو پيوست آرميده شود
که خوابگاه غزالان کنار مجنون است
تو ز انتظار هما استخوان خود بگداز
که در خرابه ما جغد نيز ميمون است
کسي که سر به گريبان خم کشد صائب
سرآمد همه آفاق چون فلاطون است