شماره ١٣٥: کجا ز دايره عشق، حسن بيرون است؟

کجا ز دايره عشق، حسن بيرون است؟
سياه خيمه ليلي ز آه مجنون است
مسيح سوزن خود گو به هرزه تيز مکن
که چشم آبله ما به خار هامون است
شکوه سنگدلان زور عشق مي خواهد
به قصر بردن شيرين نه کار گلگون است
به دست موي شکافان کسي اسير مباد
هميشه زلف ز سوداي شانه مفتون است
به دست بد گهران داد بوسه گاه مرا
دلم ز غيرت تبخال او پر از خون است
ز خرمي مژه بر هم نمي توانم زد
شبي که پنجه اطفال اشک گلگون است
سبب مپرس تهيدستي مرا صائب
گناه سرو همين بس بود که موزون است