اگر چه بالش خورشيد تکيه گاه من است
شکستگي گلي از گوشه کلاه من است
عجب نباشد اگر شعر من بود يکدست
که عمرهاست کف دست تکيه گاه من است
ز شعرهاي ترم گرم اين چنين مگذر
که آب خضر نهان در شب سياه من است
مباش منکر آب روان گفتارم
که سرو مصرع برجسته يک گواه من است
به چشم کم منگر در دوات تيره دلم
که چله خانه يوسف درون چاه من است
گذشته فکر من از لامکان به صد فرسنگ
بلند همتي من دليل راه من است
غزال معني من رتبه دگر دارد
برون ز دايره چرخ صيدگاه من است
ز نور جبهه خورشيد مي توان دانست
که خانه زاد دوات درون سياه من است
چرا بلند نگردد حديث من صائب؟
که آستانه توفيق بوسه گاه من است