شماره ١١٧: ز رنگ آل، ظهور جلال معلوم است

ز رنگ آل، ظهور جلال معلوم است
جلال حسن ز روي جمال معلوم است
صفاي روح عيان گردد از تن خاکي
قماش آب زلال از سفال معلوم است
گرفت هر که کم خود، رسد به اوج کمال
تمام گشتن ماه از هلال معلوم است
لب گشاده، به حرص است حجت ناطق
غناي فقر ز ترک سؤال معلوم است
ز سايه پر و بال هما که در گذرست
شتاب دولت عاشق زوال معلوم است
به کنه نامه توان راه بردن از عنوان
که حال سال ز تحويل سال معلوم است
توان به ريشه اصل از سواد پي بردن
ز سايه سرکشي آن نهال معلوم است
حلال، صرف محال است در حرام شود
ز خرج، دخل حرام و حلال معلوم است
ميان تازه خيالان، چو زلف از رخسار
خيال صائب نازک خيال معلوم است