همين نجابت ذاتي است آنچه محترم است
بزرگيي که بود عارضي کم از ورم است
رخ تو از خط مشکين رقم خطر دارد
سياه زود شود صفحه اي که خوش قلم است
بط شراب که زاهد به خون او تشنه است
به چشم باده پرستان کبوتر حرم است
ز پشت دادن ما خصم گو دلير مشو
که تيغ عجز دل از دست دادگان دو دم است
ز رطلهاي گران است پشت من بر کوه
ز محتسب کند انديشه سنگ هر که کم است
هر آن که از سيهي مي کند سفيدي فرق
دلش دو نيم درين روزگار چون قلم است
دليل ايمني ملک نيستي صائب
همين بس است که روي وجود در عدم است