فراغ بال طمع کردن از فلک خام است
که فلس ماهي اين بحر حلقه دام است
مرو ز ميکده بيرون، که در جهان خراب
ز روزني که نسيمي به دل خورد جام است
صفاي وقت ز صافي کشان مجو زنهار
که اين وظيفه رندان دردي آشام است
ز تازه رويي جاويد مي توان دانست
که سرو فارغ از انديشه سرانجام است
نصيب پاک دهانان بود حلاوت عيش
شکر ز چرب زباني حصار بادام است
چه لازم است قفس را شکسته دل کردن؟
ترا که وقت پرواز تا لب بام است
به لب خموش و به دل باش صد زبان صائب
که شکر نعمت ظاهر تمام ابرام است