سرود مجلس ما جوش مستي ازل است
بط شراب در اينجا خروس بي محل است
بسا شکست کز او کارها درست شود
کليد رزق گدا، پاي لنگ و دست شل است
ز حال سوختگان بو کجا تواني برد؟
ترا که گل به گريبان و مشک در بغل است
جهان چو ديده سوزن بود بر آن غافل
که تار و پود حياتش ز رشته امل است
حديث مرده دلان را به گوش راه مده
که رخنه لب اين قوم، رخنه اجل است
به من که پاکتر از چشم عشقبازانم
مدار چرخ مشعبد به مهره دغل است
به غير سايه ديوار خاکساري نيست
عمارتي که درين روزگار بي خلل نيست
جنون طرازي ما نيست صائب امروزي
ميان ما و جنون آشنايي ازل است