شماره ١٠٨: نصيب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است

نصيب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است
که رزق نخل برومند از ثمر سنگ است
همان ز خنده من کوهسار پرشورست
چو کبک دانه روزي مرا اگر سنگ است
جنون من ز ملامت شود سبک پرواز
فلاخنم که مرا توشه سفر سنگ است
تفاوتي نکند پيش سير چشمي من
اگر گهر به ترازوي من، اگر سنگ است
دراي قافله ام نيست جز صداي شکست
که شيشه بارم و اين راه سر به سر سنگ است
حصار عافيت جان ماست غفلت ما
که ايمن است ز نشتر رگي که در سنگ است
ز جوش سينه من آسمان به خود لرزد
که زور باده به ميناي بيجگر سنگ است
کجا ز دانه و دام جهان فريب خورم؟
مرا که نقش پر و بال در نظر سنگ است
ز روي سخت چو آهن توان به کام رسيد
که خرده در کف ممسک، شرار در سنگ است
چه شد ز باده اگر شيشه غوطه زد در لعل؟
همان در آينه پاک شيشه گر سنگ است
ز خود برآ، دل بيدار اگر طمع داري
که چشم بسته بود تا شرار در سنگ است
خبر کي از دل پر خون عشق دارد حسن؟
که لعل در نظر طفل بيخبر سنگ است
مشو ز سختي ايام نااميد که لعل
ز آفتاب خورد رزق اگر چه در سنگ است
ز کار سخت گره وا شود به آساني
کليد باغ ز چوب است اگر چه در، سنگ است
درست شد ز ملامت شکسته ام صائب
که موميايي مجنون بيخبر سنگ است