دل رميده ما از نظاره در پيش است
ز شوخي آتش ما از شراره در پيش است
نظاره تابع ميل دل است در معني
ز دل اگر چه به ظاهر نظاره در پيش است
نمي شود ز نظر چشم شوخ او غايب
به هر طرف که روم اين ستاره در پيش است
خزان ز جمع دل پاره پاره فارغ شد
مرا همان جگر پاره پاره در پيش است
نرفت چون به گداز از فراق، دانستم
که جان سخت من از سنگ خاره در پيش است
اشاره فهم نه اي، ورنه پيش اهل نظر
ز گفتگوي صريح اين اشاره در پيش است
ز بحر عشق گرفتم کنار، ازين غافل
که در کنار، غم بيکناره در پيش است
به گرد اهل توکل کجا رسي زاهد؟
ترا که صد گره از استخاره در پيش است
به خاکساري اگر پيش مي رود ره عشق
گل پياده ز سرو سواره در پيش است
فغان که از من هشيار در طريق طلب
هزار مرحله مست گذاره در پيش است
نمي رسد چو به آن زلف دست من صائب
چه سود ازين که دل از گوشواره در پيش است؟