به دام خلق مقيد شدن گل هوس است
شکارهرزه مرس همچو موج خار و خس است
ز خوان رزق، هما استخوان نمي يابد
شکر وظيفه مورست و روزي مگس است
ترا ستيزه به انجم نمودن از خامي است
جدل به سنگ کند ميوه اي که نيمرس است
دوبار بر رخ او ديدن از مروت نيست
نگاه اول من چون نگاه باز پس است
ز رحمتش به گنه نااميد نتوان شد
غبار خاطر دريا ز سيل، يک نفس است
منه به نقش و نگار زمانه دل صائب
که پيش سيل حوادث تمام خار و خس است