شماره ٨٠: به لب مباد رهش ناله اي که بي اثرست

به لب مباد رهش ناله اي که بي اثرست
گره شود به گلو گريه اي که بيجگرست
گل نمک به حرامي است تيره روزي داغ
شکسته رنگي خون از خمار نيشترست
لبش به حرف عتاب آشنا نگرديده است
هنوز آتش ياقوت، مفلس شررست
کدام فتنه گر امشب درين چمن بوده است؟
که رخت لاله پر از خون و گل شکسته سرست
نمک ز خنده گل برده است گريه من
ز چشم بي ادبم باغبان باغ ترست
کسي که پاس نفس چون حباب نتواند
هميشه چون صدف هرزه خند بي گهرست
شکايت از ستم چرخ ناجوانمردي است
که گوشمال پدر خيرخواهي پسرست
نخورده ام به دل شبنمي درين گلشن
چو خون لاله و گل خون من چرا هدرست؟
هزار طاقت ايوب مي شود کمري
چه دستگاه سرين و چه پيچش کمرست
لبي که از نفس بوسه رنگ مي بازد
چه جاي جلوه تبخاله هاي بد گهرست؟
سپر فکند فلک پيش آه من صائب
علاج دشمن غالب فکندن سپرست