خراب حالي ما از درازي دست است
ز همت است که ديوار ما چنين پست است
ز نوبهار جهان رنگ اعتدال مجوي
که عندليب تهيدست و غنچه زرمست است
دل تو چون گل رعنا دو رنگ افتاده است
وگرنه حسن خزان و بهار يکدست است
خلاصي دل ازان زلف آرزوي خطاست
که مرغ، بي پر و بال است و کوچه بن بست است
به زهد خشک قناعت نمي توان کردن
کنون که هر سر خاري پياله در دست است
حساب دين و دل از ما به حشر اگر طلبند
بهانه اي چو سر زلف يار در دست است
نبست غنچه منقار عندليبان را
فغان که چاشني نوشخند گل پست است
چو غنچه سر به گريبان کشيده ام صائب
ز بس به چشم من اين سقف نيلگون پست است