به چشم خفته شکرخواب اگر چه مهتاب است
بياض ديده روشندلان شکرخواب است
ميان باده کشان بي تکلفي باب است
رعايت ادب اينجا خلاف آداب است
به زير چرخ نماند دل تمام عيار
صدف شکن بود آن گوهري که شاداب است
مخور فريب سخاوت ز چرخ کج رفتار
که طعمه اي که دهد روي پوش قلاب است
شتاب در ره مقصد درنگ مي آرد
که خرج راه شود رهروي که بيتاب است
مده به خلوت دل ره فسرده طبعان را
چراغ مرده چه لايق به کنج محراب است؟
به غير مسجد و ميخانه اي که مستثناست
نخوانده هر که به هر خانه رفت سيلاب است
اگر چه آب نسازد چراغ را روشن
فروغ شعله آواز از مي ناب است
ميان صوفي پشمينه پوش و زاهد خشک
تفاوتي است که در خار پشت و سنجاب است
به گرد دامن منزل کجا رسي صائب؟
چنين که عزم ترا پاي سعي در خواب است