شماره ٦٠: ترا که عالم آيينه عالم آب است

ترا که عالم آيينه عالم آب است
چه احتياج به تحصيل باده ناب است؟
به گرد راز دل ما که مي تواند گشت؟
خزينه گهر ما به مهر گرداب است
ز عشق اگر نکنم گريه، نيست بيدردي
غبار خاطر من سنگ راه سيلاب است
ز چهره گل سيراب، رنگ شد سفري
هنوز شبنم بيدرد در شکرخواب است
دري که بر رخ زاهد به گل برآوردند
به چشم مردم ظاهرپرست محراب است
گرفته است تب احتياج عالم را
مدار چرخ تنک مايه هم به دولاب است
ز سيل حادثه دلهاي روشن آسوده است
درين خرابه متاعي که هست مهتاب است
چرا صدف نکند چاک، سينه را صائب؟
درين زمانه که گوهرشناس ناياب است