پرستشي که مدام است مي پرستي ماست
شبي که صبح ندارد سياه مستي ماست
اگر چه هستي ما چون حباب يک نفس است
دل پر آبله بحر از هواپرستي ماست
ز بخل نيست اگر بسته ايم راه سؤال
در آستين کف سايل ز پيشدستي ماست
نهشت در سر ما مغز، پوچ گوييها
فناي خرمن هستي ز باد دستي ماست
عروج مهر کند عمر سايه را کوتاه
بلند پايگي آسمان ز پستي ماست
ز خود برآمدگانند محو حق صائب
گرفته ماه تمام از غبار هستي ماست