شماره ٥٦: عتاب و لطف ز ابروي گلرخان پيداست

عتاب و لطف ز ابروي گلرخان پيداست
صفاي هر چمن از روي باغبان پيداست
مرا که خرمن گل در کنار مي بايد
ازين چه سود که ديوار گلستان پيداست؟
گلي ز غنچه پيکان يار خواهم چيد
گشاد کار من از خانه کمان پيداست
به چشم بلبل مستي که عشق سرمه کشيد
رخ بهار ز آيينه خزان پيداست
به طرز تازه قسم ياد مي کنم صائب
که جاي طالب آمل در اصفهان پيداست