عبير زلف به جيب صبا نبايد ريخت
به چشم بي بصران توتيا نبايد ريختي
به زود، باده به اهل ريا نبايد داد
به خاک شوره زار بقا نبايد ريخت
ز سوز دل پر و بال من است زخم زبان
چو برق، خار مرا پيش پا نبايد ريخت
به سخت رويي گردون صبور بايد بود
وگرنه دانه درين آسيا نبايد ريخت
خراب حالي قصر حباب مي گويد
که رنگ خانه ز دريا جدا نبايد ريخت
ز بي بضاعتي خويش آب خواهي شد
ز دل برون غم خود پيش ما نبايد ريخت
دليل عزت اهل سخن همين کافي است
که خرده هاي قلم زير پا نبايد ريخت
چو ماه مصر، سخن را عزيز بايد داشت
گهر چو آبله در دست و پا نبايد ريخت
بس است روزي طوطي شکرزباني خويش
شکر به صائب شيرين نوا نبايد ريخت