شماره ٤٣: هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت

هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت
رفت از دست و رگ خواب فراغت نگرفت
وحشت روي زمين زير زمين خواهد يافت
هر که در روي زمين خوي به وحدت نگرفت
آمد انگاره و انگاره از اين عالم رفت
هر که اندام ز سوهان نصيحت نگرفت
رفت بر باد فنا عمر گرامي افسوس
پيش اين شمع کسي دست حمايت نگرفت
هر که در مجلس مي گريه مستانه نکرد
خون دل خورد و گلاب از گل صحبت نگرفت
فقر مشاطه جو دست که دست از زر و سيم
تا نگرديد تهي، دامن شهرت نگرفت
آفت زندگي و راحت مردن را ديد
خضر از تشنه لبان آب ز خست نگرفت
صائب اين با که توان گفت که با چندين درد
خبر از ما يکي از اهل مروت نگرفت