از هوس گر تو به دنبال هواخواهي رفت
زود بي برگ ازين دار فنا خواهي رفت
کوه تمکين تو چون کاه سبک مي گردد
اگر از هر سخن پوچ ز جا خواهي رفت
نيست ممکن دل بيتاب تو آسوده شود
تا درين نشأه نداني که کجا خواهي رفت
عمر ده روزه زيادست درين وحشتگاه
تا به کي در طلب آب بقا خواهي رفت؟
دل خود آب کن، از هر دو جهان دست بشو
گر به سر منزل مردان خدا خواهي رفت
مي شوي رو به بقا روز قيامت محشور
نگران گر تو ازين دار فنا خواهي رفت
گردي از محمل ليلي نتواني دريافت
گر تو از راه به آواز درا خواهي رفت
در دل است آنچه تو در عالم گل مي جويي
چند در کعبه پي قبله نما خواهي رفت؟
نکند در به رخت باز اگر رخنه دل
تو ازين خانه دربسته کجا خواهي رفت؟
تو اگر تکيه کني بر خرد ناقص خود
زود در چاه ضلالت به عصا خواهي رفت
به رفيقان موافق چه نهي دل صائب؟
عاقبت از همه چون فرد و جدا خواهي رفت