هر که باريک شد از فکر، توانايي يافت
هر که افتاد ز پا، پنجه گيرايي يافت
بي تعلق گذر از عالم (و) جاويدان باش
هر که چون مهر بدر رفت مسيحايي يافت (کذا)
ديده مگشاي که در بحر پر آشوب جهان
هر که پوشيد نظر گوهر بينايي يافت
هند را چون نستايم، که درين خاک سياه
شعله شهرت من جامه رعنايي يافت
حق نه آن است که عاشق نبود بر مرکز
هر که آراسته گرديد تماشايي يافت
چون نسوزد جگر از داغ ندامت صائب؟
کآنچه مي جست دلم، لاله صحرايي يافت