شماره ٣١: خط به گرد لب ميگون تو چون ساغر گشت

خط به گرد لب ميگون تو چون ساغر گشت
خال شبرنگ ترا اختر دولت برگشت
رحم بر خود کن اگر رحم نداري بر ما
سر مژگان تو از کاوش دلها برگشت
عشق کي فرصت بيمار پرستي دارد؟
نعمتي بود که خون در رگ ما نشتر گشت
سر مپيچ از سر زانو که درين قلزم فيض
هر که پيچيد به خود قطره صفت گوهر گشت
راه خوابيده اقليم فنا مشکل بود
زخم شمشير تو پهلوي مرا شهپر گشت
ما سر دولت و اقبال نداريم، ارنه
دفتر بال هما در کف ما ابتر گشت
در کدامين صدف اي در يتيمت جويم؟
کف اين بحر ز دود دل من عنبر گشت
از وجود و عدم ما، چه خبر مي پرسي؟
شرري بود سفر کرد و به آتش برگشت
فکر رنگين تو صائب چمن آرا گرديد
دفتر لاله چو تقويم کهن ابتر گشت