شماره ٢٥: رنگ در روي شراب آن لب ميگون نگذاشت

رنگ در روي شراب آن لب ميگون نگذاشت
حرکت در الف آن قامت موزون نگذاشت
تا پي ناقه ليلي نشد از دشت سفيد
هيچ کس پنبه به داغ دل مجنون نگذاشت
با جگر تشنگي خار مغيلان چه کنم؟
ريگ اين باديه در آبله ها خون نگذاشت
رفته بودم که در آن چاه زنخدان افتم
چشم کوته نظر و طالع وارون نگذاشت
ليلي سنگدل از خانه نيامد بيرون
مرغ تا بيضه به فرق سر مجنون نگذاشت
شد گنه سلسله جنبان توجه دل را
سيل تا تيره نشد روي به جيحون نگذاشت
تا نزد دست به دامان تجرد، صائب
عيسي از خاک قدم بر سر گردون نگذاشت