شماره ٢٤: دار ازان چوب به پيش ره منصور گذاشت

دار ازان چوب به پيش ره منصور گذاشت
که قدم از ره باريک ادب دور گذاشت
اين همان جلوه حسن است که چون ساقي شد
داغ بي حوصلگي بر جگر طور گذاشت
لب ببند از سخن حق که همين گستاخي
بالش دار به زير سر منصور گذاشت
وادي عشق چه وادي است که با آن وسعت
پاي بايد همه جا بر کمر مور گذاشت
کلک صائب نشود کندرو از طعنه خصم
نتوان اره به فرق شجر طور گذاشت