شماره ٢٣: اگر آيينه دل نور و صفايي مي داشت

اگر آيينه دل نور و صفايي مي داشت
در نظر چهره خورشيد لقايي مي داشت
خرج آب و گل تعمير نمي شد هرگز
برگ کاه من اگر کاهربايي مي داشت
دست در دامن خورشيد نمي زد شبنم
گل اين باغ اگر بوي وفايي مي داشت
بر سر کوي تو غوغاي قيامت مي بود
گر شکست دل عشاق صدايي مي داشت
مي گذشت از دل من راست کجا ناوک او
استخوان من اگر بخت همايي مي داشت
به جفا دل ز تو شد قانع و دشمنکام است
آه اگر از تو تمناي وفايي مي داشت
بيخبر مي گذرد عمر گرامي افسوس
کاش اين قافله آواز درايي مي داشت
دل نهاد قفس جسم نمي شد صائب
دل سرگشته اگر راه به جايي مي داشت