از زر و سيم جهان پاس نظر بايد داشت
دل به چيزي مگذاريد که بربايد داشت
يوسف مصر شنيدي که ز اخوان چه کشيد
چه توقع ز عزيزان دگر بايد داشت
تا نسوزد دلت از داغ عزيزان چمن
در بهاران سر خود در ته پا بايد داشت
دو سه روزي که درين سبز چمن مهماني
همچو نرگس به ته پاي نظر بايد داشت
مي شود خوار، کند هر که عزيزان را خوار
عزت مردم پاکيزه گهر بايد داشت
روي دل نيست سزاوار به اين مشت جماد
پشت چون سکه خوش نقش به زر بايد داشت
تا مگر دولت ناخوانده درآيد از در
چشم چون حلقه شب و روز به در بايد داشت
چون مگس چند طلبکار جراحت باشي؟
ديده از عيب خلايق به هنر بايد داشت
همت پير خرابات بلند افتاده است
چون سبو دست طلب در ته سر بايد داشت
ذکر بي خاطر آگاه نفس سوختن است
پاس تسبيح ز صد راهگذار بايد داشت
تا شود خرده جان تو يکي صد صائب
چشم بر سوختگان همچو شرر بايد داشت