حلقه ذکر تو، ميم دهني نيست که نيست
خلوت فکر تو چاه ذقني نيست که نيست
نه همين صبح ازين درد گريبان چاک است
چاک سوداي تو در پيرهني نيست که نيست
ساغر چشم تو در دير و حرم در دورست
حسن بي قيد تو در انجمني نيست که نيست
هر يک از اهل نظر را به زباني دارد
چشم پر کار ترا هيچ فني نيست که نيست
بلبل و طوطي و قمري همه نالان تواند
در دبستان تو شيرين سخن نيست که نيست
همه نازک بدنان در خم آغوش تواند
سينه چاک تو گل و ياسمني نيست که نيست
گر چه در بسته شرم است کمانخانه تو
از خدنگ تو مشبک بدني نيست که نيست
شمع و پروانه و گل نغمه سرايي دارد
خارخار تو گل پيرهني نيست که نيست
زهره کيست که از شکوه تواند دم زد؟
حيرت روي تو قفل دهني نيست که نيست
به چه جمعيت خاطر در مدح تو زنم؟
که پريشان تو زلف سخني نيست که نيست
نه همين حال غريبي است مرا دور از تو
شام غربت ز تو صبح وطني نيست که نيست
نه همين خامه صائب ز تو طوبي ثمرست
آب لطف تو روان در چمني نيست که نيست