بر دل نرم گران ناز خريدارم نيست
نخل مومم، غمي از سردي بازارم نيست
طوطي از آينه هر چند به گفتار آمد
پيش آن آينه رو قدرت گفتارم نيست
همچو ديوار ز بس واله اين گلزارم
سر مويي خبر از سرزنش خارم نيست
دخل دريا که بر او تنگ بود روي زمين
خرج يک روزه مژگان گهربارم نيست
نور بيگانه بود برق سيه خانه من
شمع بالين به جز از ديده بيدارم نيست
خون من نيست به تشريف شهادت قابل
ورنه انديشه ازان غمزه خونخوارم نيست
من که آب از جگر لعل برآرم به فسون
بوسه اي رنگ ازان لعل گهربارم نيست
صائب از قحط خريدار خموشم، ورنه
گهري نيست که در سينه افگارم نيست