خار در ديده آن کس که طلبکارش نيست
خاک در کاسه آن سر که هوادارش نيست
گر چه خط سيهش دست نداده است به هم
کسري نيست که در حلقه زنارش نيست
چه خبر از دل صد پاره ما خواهد داشت؟
مست نازي که خبر از گل دستارش نيست
گوش آن شاخ گل از آب گهر سنگين است
خبر از ناله مرغان گرفتارش نيست
ساده لوحي که ستاند نظر از شبنم وام
خبر از نازکي آن گل رخسارش نيست
ماه کنعان گهر خود به خريدار رساند
يوسف ماست که پرواي خريدارش نيست
گر چه جان تازه کند چاشني آب حيات
به گلو سوزي شمشير گهربارش نيست
غم دنيا نخورد هر که دل و دين درباخت
آن که سر داد درين ره غم دستارش نيست
سايه بال هما پرده خوابش گردد
هر که در سر هوس دولت بيدارش نيست
نفس پاک ازان سينه طلب کن صائب
که غباري ز جهان بر دل افگارش نيست