دست در دامن انديشه زدن ناداني است
ساحلي دارد اگر بحر جهان حيراني است
باعث گردش افلاک که مي داند چيست؟
قسمت عقل ازين دايره سرگرداني است
تا به خار و خس ما بي سر و پايان چه رسد
کشتي نوح درين قلزم خون طوفاني است
دل بيتاب ندانم که کجا مي باشد
گوهر پاک غريب وطن از غلطاني است
نرسد حسن به درددل صد پاره ما
قسمت طفل ز اوراق، ورق گرداني است
دل آگاه نگردد به عزيزي خرسند
بر سر تخت همان يوسف ما زنداني است
حرص نان بيشتر از ريزش دندان گردد
که صدف کاسه دريوزه ز بي دنداني است
صائب از لاله عذاران به نگه قانع باش
که صبا محرم گلها ز سبک جولاني است