ترجمان دل صاحب نظران خاموشي است
حجت ناطق کامل هنران خاموشي است
رخنه آفت معموره دل گفتارست
مهر گنجينه روشن گهران خاموشي است
خامشي لنگر آرام بود دلها را
کمر وحدت اين سيمبران خاموشي است
شاهد روشني دل، نفس سوخته است
سرمه ديده بالغ نظران خاموشي است
کف درياي گهرخيز نظر، گفتارست
لنگر کشتي چشم نگران خاموشي است
حرف، نخلي است که در شارع عام افتاده است
روزي خاصه بي برگ و بران خاموشي است
ذوق گفتار نصيب دگران مي باشد
باغ دربسته خونين جگران خاموشي است
سيردل بي لب خاموش ندارد پرگار
نقطه مرکز بي پا و سران خاموشي است
آنچنان کآينه را پنبه کند پاک از گرد
صيقل سينه روشن گهران خاموشي است
چند مشغول توان شد به سخن پردازي؟
صائب آيينه کامل نظران خاموشي است