مستي چشم تو در مرتبه هشياري است
خواب آهونگهان شوختر از بيداري است
دوزخ اهل نظر، پاس نگه داشتن است
چه بهشتي است که معشوقه ما بازاري است!
راه عشق از خودي توست چنين پست و بلند
اگر از خويش برآيي، همه جا همواري است
تا درين دايره اي، خون خور و خاموش نشين
که در آغوش رحم، کار جنين خونخواري است
عافيت مي طلبي، پاي خم از دست مده
که بلاها همه در زير سر هشياري است
نسبت فقر به هر بي سر و پا نتوان کرد
شال پيچيدن اين قوم ز بي دستاري است
در کمين است که صيدي نجهد از دامش
غنچه خسبيدن زهاد نه از دينداري است
(کار ما نيست سر زلف سخن شانه زدن
اينقدر هست که يک پرده به از بيکاري است!)
نسبتش با همه جا و همه کس يکسان است
هر که چون صائب از آيين تکلف عاري است