صحن گلزار ز گل کاسه پر خون شده است
لب جو از شفق گل لب ميگون شده است
ابر چون بال پريزاد به هم پيوسته است
خاک تخت جم و گل تاج فريدون شده است
شده مضراب گل از نغمه رنگين گلگون
از رگ ابر هوا سينه قارون شده است
بوستان از گل و ريحان رخ و زلف ليلي
دشت از لاله ستان سينه مجنون شده است
مي کند جلوه فانوس، سيه خيمه دشت
لاله از بس که فروزنده به هامون شده است
بحر اخضر شده از سبزه شاداب چمن
گل ز شبنم صدف گوهر مکنون شده است
بس که پيوسته ز اطراف رگ ابر به هم
گرد رخسار گلستان خط شبگون شده است
چهره لاله عذاران شده ويرانه ز گل
جغد چون خال فريبنده و موزون شده است
جلوه سنبل سيراب جنون مي آرد
بيد ازين سلسله سودايي و مجنون شده است
خار ديوار به سرپنجه مرجان ماند
چمن از لاله و گل بس که شفق گون شده است
بس که از جوش گل و لاله گلستان شده تنگ
دهن رخنه ديوار پر از خون شده است
هر زمان صورتي از غيب چمن مي گيرد
لاله و گل، صدف خامه بيچون شده است
ديده از نقش به نقاش نمي پردازد
حسن خط پرده مستوري مضمون شده است
کمي از حکمت اشراق دارد مي ناب
خم مکرر طرف بحث فلاطون شده است
گشته سر حلقه صاحب نظران همچو حباب
کاسه هر که درين ميکده وارون شده است
مي دهد يادي ازان چهره گلگون گلزار
چه عجب صائب اگر واله و مفتون شده است