نه همين دل ز لب لعل تو پر شور شده است
که جگرگاه بدخشان ز تو ناسور شده است
شوخ چشمي که نظر بر دل من دوخته است
سينه سنگ ازو خانه زنبور شده است
خانه آينه در بر رخ يوسف بندد
بس که از نعمت ديدار تو معمور شده است
دايم از جوش جنون سينه من صد چاک است
سنگ ميناي من اين باده پر زور شده است
مي کند خوش سخني صافدلان را دشمن
ديده آينه بر طوطي ما شور شده است
نشود کشته عشق از سخن حق خاموش
دار از بيخبري منبر منصور شده است
ذره اي نيست که از مهر تو خالي باشد
در زمان تو فلک يک سر پر شور شده است
صائب آن بلبل آتش نفسم عالم را
که قفس از دم گرمم شجر طور شده است