اين نه غنچه است که گلزار به بار آورده است
که به ما نامه سربسته ز يار آورده است
بلبلان را به سر مشق جنون مي آرد
خط سبزي که بناگوش بهار آورده است
مي کند ديده نظارگيان را روشن
نسخه هايي که بهار از رخ يار آورده است
مي توان يافت ز بوي خوش باد سحري
که شبيخون به سر زلف نگار آورده است
تا که دارد سر گلگشت گلستان، که بهار
از گل سرخ، طبقهاي نثار آورده است
کوه را سر به بيابان دهد از تاب کمر
خوشخرامي که مرا بر سر کار آورده است
نيست ممکن که به پيراهن يوسف نرسد
ديده هر که چو يعقوب غبار آورده است
نه همين دار ز منصور برومند شده است
عشق بسيار ازين نخل به بار آورده است
گوشه اي هر که ازين عالم پرشور گرفت
کشتي خويش ز دريا به کنار آورده است
دم نشمرده محال است برآرد صائب
هر که در خاطر خود روز شمار آورده است