خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟
از دم گرم که آب گهرش سوخته است؟
تا چه گستاخي ازان طوطي خط سرزده است
که لب چون شکرت بال و پرش سوخته است؟
هيچ انديشه ز خورشيد قيامت نکند
هر که از داغ عزيزي جگرش سوخته است
ديدن دامن تر چند شود دوزخ من؟
اي خوشا لاله که دامان ترش سوخته است
مي زند موج ز خاکستر او آب حيات
هر دلي را که فروغ گهرش سوخته است
دل پر داغ من از سردي دوران، ماند
به درختي که ز سرما ثمرش سوخته است
اشک در پرده دل سوخت ز سوز جگرم
جاي رحم است بر آن گل که زرش سوخته است
خنک آن سينه که از شعله بي پروايي
آرزوهاي جهان در جگرش سوخته است
باز چون شعله جواله ندارد آرام
گر چه پروانه ما بال و پرش سوخته است
دوري بحر مرا سوخت، خوشا آن غواص
که نفس در دل بحر گهرش سوخته است
مي رسد سوخته جاني به مراد دو جهان
که مراد دو جهان در نظرش سوخته است
اين قدر داغ دل لاله جگر سوز نبود
بر دل گرم که يارب جگرش سوخته است؟
در طريقت کسي از گرمروان در پيش است
که درين راه، نفس بيشترش سوخته است
دامن دشت جنون بي اثر مجنون نيست
لاله دستي است که در زير سرش سوخته است
گر چه ياقوت نمي سوزد از آتش صائب
لاله از آتش گلها جگرش سوخته است