بند و زندان گرامي گهران از جاه است
يوسف ما به عزيزي چو رسد در چاه است
راستان از سخن خويش نگردند به تيغ
شمع تا کشته شدن با همه کس همراه است
هر قدر جامه او بر قد سروست دراز
جامه سرو سهي بر قد او کوتاه است
به چه اميد کسي از وطن آيد بيرون؟
منزل اول يوسف چو درين ره چاه است
خال شبرنگ بر آن گوشه ابرو صائب
عارفان را به نظر نقطه بسم الله است