در کف هر که بود ساغر مي، خاتم ازوست
هر که در عالم آب است همه عالم ازوست
هر که پوشيد نظر، گوهر بينايي يافت
هر که پرداخت دل از وسوسه جام جم ازوست
هوس تخت سليمان گرهي بر بادست
هر که در حلقه انصاف بود خاتم ازوست
دم جان بخش همين قسمت روح الله نيست
هر که لب از سخن بيهده بندد دم ازوست
به من کار فرو بسته کجا پردازد؟
آن که پيشاني گل در گره شبنم ازوست
دم همت ز لب خامش پيمانه طلب
که درين عهد گلستان کرم را نم ازوست
به جز از خامه صائب نتوان داد نشان
رگ ابري که همه روي زمين خرم ازوست