شوق را شهپر توفيق سبکباري توست
راه نزديک فنا، دور ز خودداري توست
دامن دشت فنا پاکترست از کف دست
سنگ اگر هست درين راه، گرانباري توست
چون پريشان نگذاريم قدم چون سيلاب؟
لغزش ما به تمناي نگهداري توست
چون نگيرد نفس دام تو از کثرت صيد؟
خط آزادي کونين، گرفتاري توست
خواب در چشم مده راه به افسانه مرگ
که شب کاکل او زنده ز بيداري توست
چون به خواري کشم اي عشق ز کوي تو قدم؟
عزت روي زمين در قدم خواري توست
چشم بدبين به ني کلک تو صائب مرساد!
خاک، گنجينه گوهر ز گهرباري توست