چشم بيدار چراغي است که در منزل اوست
دل بيتاب سپندي است که در محفل اوست
شکوه از تنگدلي شيوه آگاهان نيست
که فتوحات جهان در گره مشکل اوست
عشق فارغ ز غم و درد گرفتاران نيست
رخنه در سينه هر کس که فتد در دل اوست
کام دنياي سبکرو به خودش مي ماند
ماهي ريک روان موجه بيحاصل اوست
عشق بحري است که چون بر سر طوفان آيد
دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست
دست در گردن دلهاي پريشان دارد
آن که از تيغ تغافل دو جهان بسمل اوست
سالکان ره تحقيق نشاني دارند
هر که مايل به دو عالم نبود مايل اوست
فرصت نقل مکان نيست برون زين عالم
هر که هر جا فتد از پاي، همان منزل اوست
هر غباري که سر از پا نشناسد صائب
مي توان يافت که دنباله رو محمل اوست