تا جنون انجمن افروز دل خونين است
ديده شير مرا شمع سر بالين است
خون خور و مهر به لب زن که درين عبرتگاه
نفس نافه ز خونين جگري مشکين است
در و ديوار چمن مست شد از خنده گل
اين چه شوري است که با اين مي لب شيرين است
اين نه لاله است که از مستي سودازدگان
دامن دشت جنون پر ز کف خونين است
سرخي چشم من از خجلت بي اشکيهاست
اين سفالي است که بي مي چو شود رنگين است
تن پرستان و سبک خيزي محشر، هيهات
هر که شب سير خورد وقت سحر سنگين است
علم معرکه فتح بود پاي ثبات
لنگر بحر پر آشوب جهان تمکين است
صله فکر بلندست شنيدن صائب
گوش بي حوصلگان تشنه لب تحسين است