اين چه لطف است که با يار وفادار من است
که به من همسفر و خانه نگهدار من است
هر که را طبل رحيل از تپش دل باشد
در بيابان طلب قافله سالار من است
خواب در خلوت من حلقه بيرون درست
تا خيال تو انيس دل بيدار من است
فلک بي سروپا ذره شيدايي اوست
آفتابي که نهان در پس ديوار من است
محو ديدار ترا پاي سفر در خواب است
ورنه اين دايره ها مرکز پرگار من است
زشت را آينه صاف مکدر سازد
چه عجب دشمن اگر منکر اطوار من است؟
زان غباري که خط از روي تو انگيخته است
محنت روي زمين بر دل افگار من است
از تهيدستي خود شکوه ندارم صائب
خار صحراي قناعت گل بي خار من است