گريه ابر بهار از دل پر درد من است
چهره زرد خزان از نفس سرد من است
به چه تقريب مه از هاله حصاري شده است؟
گر نه شرمنده ز حسن مه شبگرد من است
غوطه در چشمه شمشير زدن آسان نيست
جاي رحم است بر آن کس که هماورد من است
پسته پوچ محال است که خندان گردد
سينه چاک گواه دل پر درد من است
سالها شد که برون رفته ام از خود صائب
آنچه مانده است درين عرصه به جا، گرد من است