شور شيرين سخنان در به هم آميختن است
سرمه ناله زنجير ز هم ريختن است
امتحان کردن شمشير به اين خاک نهاد
جرعه اول مينا به زمين ريختن است
ساختن غاليه آلود سر زلف ترا
مشک را با جگر سوخته آميختن است
مژه ها را به هم افکنده ز شوخي چشمش
مست را کار همين فتنه برانگيختن است
دل به تار نفس سست مبند از غفلت
که بر هر دم زدن آماده بگسيختن است
بر سر داغ کهن، داغ نهادن صائب
گل ز بسياري گل بر سر هم ريختن است