کلک من شعله برجسته اين نه لگن است
شمع من باعث دلگرمي هفت انجمن است
تا خراشيده نگردد، نشود صاحب نام
دل رنگين سخنان همچو عقيق يمن است
به که مقراض به سررشته اميد زنم
زخم را بخيه درين ملک ز تار کفن است
زرپرستان بپرستند چو خورشيد بلند
کرم شب تابي اگر در دل زرين لگن است
به سر آمد شب غربت، غم دل کرد سفر
بعد ازين فصل شکر خنده صبح وطن است
نارسا گر نبود مستمع صاحب هوش
کوتهي زينت شايسته زلف سخن است
سخن است اين که شود تشنه لبي کم ز عقيق
لب او مي مکم و آتشم اندر دهن است