لب خاموش نمودار دل پر سخن است
جبهه بي گره آيينه خلق حسن است
چون خدنگي که کند دست در آغوش کمان
به ميان رفتن من بهر کنار آمدن است
وادي عشق نگردد به گرانجاني قطع
قدم اول اين راه سفر در وطن است
مانع وحدت عارف نشود کثرت خلق
بيشتر خلوت اين طايفه در انجمن است
باده در ساغر من خون جگر مي گردد
خاک پيمانه من از گل بيت الحزن است
سرمه از فيض سفر مايه بينش گرديد
صيقل تيرگي بخت جلاي وطن است
لب افسوس مرا زخم پشيماني نيست
دست بر هم زدن من مژه بر هم زدن است
پنبه از گوش برون کن که بناگوش سفيد
دم صبحي است که صبح دوم آن کفن است
جز خراش جگر و چهره خونين صائب
ديگر از نام چه در دست عقيق يمن است؟