صدف بحر بقا سينه درويشان است
گوهر آن، دل بي کينه درويشان است
هر چه دارد فلک از بهر فقيران دارد
ماه نو صيقل آيينه درويشان است
مشت خوني که دل نافه ازو پر خون است
در ته خرقه پشمينه درويشان است
چهره نعمت الوان شهان چون لاله
داغ نان جو و کشکينه درويشان است
نيست در هفته ارباب توقع تعطيل
صبح شنبه شب آدينه درويشان است
مي شود دل ز قبول نظر خلق سياه
دست رد صيقل آيينه درويشان است
دل آسوده ز گنجينه شاهان مطلب
اين گهر در صدف سينه درويشان است
نيست امروز هواخواه فقيران صائب
مخلص و بنده ديرينه درويشان است