نمک عشق در آب و گل درويشان است
حاصل روي زمين در دل درويشان است
نور خورشيد به ويرانه فزون مي افتد
بيشتر لطف خدا شامل درويشان است
دل بيدار ازين صومعه داران مطلب
کاين چراغي است که در محفل درويشان است
گر چه از هر جگر چاک به حق راهي هست
راه نزديکترش از دل درويشان است
سيل از خانه به دوشان چه تواند بردن؟
دل درياي خطر ساحل درويشان است
نغمه بال وپر سيرست سبکروحان را
ناله ني حدي محمل درويشان است
در زميني که ازو بوي دل آيد به مشام
پا بيفشار که سر منزل درويشان است
مي کند سلطنت فاني خود را باقي
پادشاهي که دلش مايل درويشان است
دل پر آبله از سينه زهاد مجوي
جاي اين گنج گهر در دل درويشان است
پيش شمشير قضا دست نمي جنبانند
جگر شير کباب دل درويشان است
کيميايي که ازو قلب جهان زر گردد
در رکاب نظر کامل درويشان است
در بساط من سودازده ز اسباب جهان
نيم جاني است اگر قابل درويشان است
چرخ با اين همه انجم که در او مي بيني
مشتي از خرمن بي حاصل درويشان است
جلوه نور حق از خاک سيه مي بينند
در و ديوار کجا حايل درويشان است؟
گر چه از مردم دنياست به ظاهر صائب
طينت خاکي او از گل درويشان است