پشت دست تو به از آينه روي گل است
گرد دامان تو جان بخش تر از بوي گل است
شوخي حسن، نگه را هوس آلود کند
رخنه باغ هر از خنده دلجوي گل است
مي رسد بوي سپند از دل بلبل به مشام
تا دگر ديده گستاخ که بر روي گل است؟
از پريشان نظري حلقه بيرون درست
شبنم ما که چو آيينه به زانوي گل است
خوي گل مردم بيدرد ملايم دانند
ورنه بلبل کف خاکستري از خوي گل است
پيش چشمي که کند همچو هدف خود را جمع
خار تيري ز کمانخانه ابروي گل است
خاطر جمع ز آشفته دماغان مطلب
که پريشان سفري لازمه بوي گل است
بر سر گنج زند مار بر آتش خود را
بر حذر باش ازان خار که پهلوي گل است
چون نسيم سحري نيست قرارش صائب
هر که را نعل در آتش ز تکاپوي گل است